تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام.... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام....دوست می دارم
برای خاطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ،دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم.... دوست می دارم
بی تو جز گستره ای بی کرانه نمی بینم میان
گذشته و امروز
از جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش
می برند.
تو را دوست می دارم به خاطر فرزانگی ات که
از آن من نیست
به رغم همه ی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوستت دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش
نمی دارم
می اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می تابی
هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز.
ادامه...
خیلی زیبا بود
آخی........
راس میگه
ای کاش حداقل مثل بچگی هامون یکی بود که جای زخممون رو بوس میکرد تا خوب بشه!
سلام
به کسانی که لینکشون کردم سر میزنم اما ممکنه نظر ندم
هم سر میزنم ، هم لینکمو چک میکنم
سلام مرسی ممنون
یه اتفاقی بچگیم افتاده واسم که همه ی خاطرات خوبه کودکی رو واسم تلخ میکنه. من هیچ وقت دوست ندارم از کودکیم بگم سحرخانم
آخ چه بد. خیلی متاسفم