چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود

قطاری که به مقصد حریم الهی می رفت لختی در ایستگاه 

دنیا توقف کرد.حکیمی رو به جهانیان کرد و گفت:مقصد ما  

حریم الهی است، کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج 

و عشق را اب هم از ما بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا  

ایستگاهی است ، تنها برای گذشتن؟ 

 

.... قرن ها گذشت ،اما از میان تمام انسان ها جز اندکی بر 

آن قطار سوار نشدند. از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر 

ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد. قطار میگذشت 

و سبک می شد زیرا سبکباری قانون راه خداست. 

قطاری که به مقصد حریم الهی می رفت به ایستگاه بهشت  

رسید. حکیم گفت:اینجا بهشت است.مسافران بهشتی پیاده 

شوند .اما اینجا ایستگاه آخرین نیست.مسافرانی که پیاده شدند

بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند و قطار دوباره به راه 

افتاد.... 

آنگاه ندایی از عرش آمد و گفت:درود بر شما ، راز الهی همین  

است..... 

آنکه پروردگار را می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد. 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
معین جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 http://rayanetasvirmatin.blogsky.com/

خالی ام از هر چه گرچه!از غم ِ غربت پُرم ساختم از کینه خنجر ، بند ِ الفت می بُرم

مانده ام تا با که گویم درد ِ دل ها را کنون از شما آخر چه پنهان از خدا هم دلخورم!
سلام سحر جون خوبی به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد