چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

من به تو محتاجم

باز با من سخن از عشق بگو 

ای سراپا همه خوبی و صفا 

به خدا محتاجم 

 

من چو ماهی که ز دریا دور است 

و شن گرم کنار ساحل  

پیکرش را گور است 

موج امید و وفا می خواهم 

من تو را می خواهم 

 

من تو را می خواهم ای دریا 

ای به ظاهر همه تندی ،همه خشم

و به دل  

گرم و آرام و پر از شور حیات 

 

من چو گل  

که به اشک  شب و لبخند سحر محتاج است 

به تو روشنگر جان محتاجم 

به تو همچون خورشید  

و به هر قصه ی عسق که بگویی با دل 

چو هوا محتاجم 

 

همچو خورشید بتاب

تا چو گل پر بگشایم از شوق 

تا بپیچد همه جا عطر اشعار ترم 

و بخوانند همه و بدانند همه 

که تو را می خواهم ای خورشید 

و ببینند همه 

که به تو محتاجم 

 

به تو چون سرو بلند 

که بر آن ساقه ی نیلوفر نازک پیچد 

همچو آن پیچک لرزنده ی َ خرد

تارهایی ز وفا می پیچم  

تا جدا هیچ نگردی از من 

 

با تو می مانم در باغ وجود 

با تو  می میرم ای بود و نبود  

من به تو محتاجم 

به محبت به وفا محتاجم 

به خدا محتاجم. 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد