تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام.... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام....دوست می دارم
برای خاطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ،دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم.... دوست می دارم
بی تو جز گستره ای بی کرانه نمی بینم میان
گذشته و امروز
از جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش
می برند.
تو را دوست می دارم به خاطر فرزانگی ات که
از آن من نیست
به رغم همه ی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوستت دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش
نمی دارم
می اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می تابی
هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز.
ادامه...
تغییر بینش: تغییر آگاهى به تغییر بینش و اندیشهها منجر شده و این خود، تغییر در نظام ارتعاشى انسان را به دنبال دارد و نخست بر کیفیات زندگى باطنى اثر مىگذارد
انرژی لایتناهی
تجربة حیطه های دیگر
قصد طبیعى و خلاق براساس دانایى و هوشیارى است
و قصدى که بر نادانى استوار باشد
در حوزههاى بالا و باطنى عمل نمىکند
تغییر بینش:
تغییر آگاهى به تغییر بینش و اندیشهها منجر شده و این خود،
تغییر در نظام ارتعاشى انسان را به دنبال دارد
و نخست بر کیفیات زندگى باطنى اثر مىگذارد
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. ( دکتر شریعتی
لینک شدی عزیز
منتظرم که برای پست های جدیدت خبرم کنی
جمله ی زیبایی بود
چشم حتما خبرتون می کنم
در این همه هوی نفس....... خب باید بگیرد نفس!! عجیب نیست
کامنتتون خیلی چند وجهی بود میشه واضح تر بگین؟
هوای اول که گفتم ..منظور هوا ( هوی) نفس ... غریزه و شهوت
و هوای دوم ..هوایی که تنفس میکنیم... انگار این روز ها این دو هوا یکی شده
و منظور هوای این روزهای دنیاست..
سلام سحر جون
بسیار زیباست
دلم مثل غروب جمعهها دارد هوایت را
کجا واکردهای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادى
که پنهان کرده باشی گریههای هایهایت را
خیابان «ولیعصر» بیشک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
سلام عزیزم
اللهم عجل لولیک الفرج
آپ کنید لطفا
زشته زشته سکوت
چشم حتما فقط الان یه ذره حسش نیست
سلام سحر جون
آن که آموخت به ما درس محبت میخواست :
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی...
تب و تابی بودت هر نفسی...
به وصالی برسی یا نرسی.
مرسی از حضورت