چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

فاحشه را خدا فاحشه نکرد

فاحشه را خدا فاحشه نکرد  

آنان که در شهر نان قسمت می کنند او را لنگ نان گذاشتند 

 تا هر زمانی که لنگ هم آغوشی ماندند 

 او را به نانی بخرند. 

 

                  (صادق هدایت)

معلم میدانست...

معلم می دانست فاصله ها چه به روزمان می آورند  

 

که به خط فاصله می گفت: خط تیره

خدایا...

خدایا ... 

کودکان گل فروش را می بینی؟! 

مردان خانه به دوش... 

دخترکان تن فروش... 

مادران سیاه پوش... 

واعظان دین فروش... 

محرابهای فرش پوش... 

پسران کلیه فروش... 

زبانهای عشق فروش... 

انسانهای آدم فروش... 

همه را می بینی؟؟؟؟ 

 می خواهم... یک تکه آسمان کلنگی بخرم... 

دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد!!!!

 

 

آرزو

یکی در خواب از خدا پرسید: 

اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای، 

آرزو کردن چه سود دارد؟! 

ندا آمد: 

شاید در سرنوشتت نوشته باشم: 

                               هر چه آرزو کرد!! 

یادمان باشد

یادمان باشد 

 

همیشه ذره ای  حقیقت پشت هر فقط یه شوخی بود  

کمی کنجکاوی پشت همینطوری پرسیدم  

قدری احساسات پشت به من چه اصلا  

مقداری عصبانیت پشت چه می دونم 

 

و اندکی درد پشت اشکالی نداره وجود داره.

زووو....

تازه حکمت بازی های کودکی را می فهمم، 

زووو............ 

تمرین این روزهای نفس گیر بود.