-
حرفی به من بزن
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 23:21
حس می کنم که وقت گذشته است حس می کنم که لحظه سهم من از برگ های تاریخ است حس می کنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین حرفی به من بزن آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟ حرفی به من بزن من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 21:28
این روزها چقدر کوچک شده ام بی جهت بهانه می گیرد دلم دلتنگی می کند می خواهم کوچ کنم از فصلی به فصل دیگر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 17:17
شا ید این چند سحر فر صت آخر باشد که به مقصد برسیم و بشناسیم خدا را ! می شود آسان رفت میشود کاری کرد که رضا باشد او! ای سبکبال در این راه شگرف در دعای سحرت در مناجات خدایی شدنت هرگز از یاد مبر من جا مانده که بس محتاجم ! ******************************************** دوستان توی این شبای عزیز اگه دلتون لرزید و آسمون چشاتون...
-
تنها دستت را به من بده و بیا
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 19:25
بی تو از آخر قصه های مادر بزرگ می ترسم می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز می دانم ! عزیز می دانم که اهالی این حدود حکایت مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند اما تو که می دانی زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست زندکی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک زندگی یعنی باغ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 15:41
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار ریخت از پرتوی لرزنده ی شمع سایه ی دسته گلی بر دیوار همه گل بود ولی روح نداشت! سایه ای مضطرب و لرزان بود چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گوییا مرده ی سرگردان بود! شمع خاموش شد از تندی باد اثر از سایه به دیوار نماند کس نپرسید:کجا رفت؟ که بود؟ که دمی چند در اینجا گذراند!...
-
جملات آموزنده
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 14:11
خوشبختی ما در سه جمله است تجربه از دیروز استفاده در امروز امید به فردا ولی ما با سه جمله ی دیگر زندگیمان را تباه می کنیم حسرت دیروز اتلاف امروز ترس از فردا دکتر شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 13:37
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح ، ظهر ، نه غروب شد نیامدی اللهم عجل لولیک الفرج
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 01:06
سلام به همه ی دوستانی که افتخار حضورشونو تو این وبلاگ دارم من کارمو تازه شروع کردم از همتون تقاضا دارم هر کجا کم و کاستی بود بر من ببخشید و برای رفع این کاستی ها بنده رو راهنمایی کنید با کمال میل نظراتتونو پذیرا خواهم بود.
-
من چشم خورده ام
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:51
مادر بزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ی ناگهانی تاتار عشق خمره ی دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفتم در روز روز زندگانی ام.
-
دلم برای تو تنگ است
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:39
تقدیم به عزیزی که محبتاشو هرگز فراموش نخواهم کرد سراغت را از ثانیه های رفته می گیرم چه خوشند این ثانیه ها وقتی که نیستی و چه خشن در نبودنت با من به مبارزه بر می خیزند دلم برای تو تنگ است و در برودت این لحظه های تنهایی چگونه بی تو بمانم تو ای طراوت پاک سپیده های قشنگ تو ای زلالی امواج برکه های نجیب چگونه با تو بگویم...
-
حرف اول
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:27
خدایا بگذار هر کجا تنفر هست بذر عشق بکارم هر کجا آزادگی هست ببخشایم و هر کجا غم هست شادی نثار کنم الهی توفیقم ده که پیش از طلب همدلی ،همدلی کنم و بیش از آنکه دوستم بدارند ، دوست بدارم زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم و در بخشیدن است که مورد بخشش قرار می گیریم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 10:31
باعرض سلام خدمت همه عزیزان این وبلاگ به زودی فعالیتهای خود را شروع میکند باشدکه باکمک خداوندمتعال بتوانم لحظات زیبا وموثری برای بازدید کنندگان این وبلا گ ایجاد کنم ازشما عزیزان میخوام بانظرات وانتقاداتتون بنده را در هرچی پربارتر کردن این وبلاگ یاری نمایید.باآرزوی موفقیت برای همه شما عزیزان