چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

به مناسبت سومین سالگرد قیصر امین پور

خسته ام از آرزو ها ، آرزوهای شعاری 

شوق پرواز مجازی  ، بال های استعاری 

 

لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن 

خاطرات بایگانی ،  زندگی های اداری 

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین 

سقف های سرد وسنگین، آسمان های اجاری 

 

عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی 

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری 

 

رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم: 

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری 

 

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزو ها 

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری 

 

روی میز خالی من  ، صفحه ی باز حوادث 

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری 

 

                               

                                                  قیصر امین پور

دیدی دلم شکست

دیدی دلم شکست... 

 

دیدی که این بلور درخشان عمر من  

 

بازیچه بود... 

 

دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من 

 

از دست کودکی که ندانست قدر آن 

 

افتاد بر زمین 

 

           دیدی دلم شکست؟!

 

 

اینجا آسمان ابری ست

اینجا آسمان ابریست  

                  آنجا را نمی دانم   

 

اینجا شده پاییز  

                  آنجا را نمی دانم   

 

اینجا فقط رنگ است   

                  آنجا را نمی دانم   

 

اینجا دلی تنگ است  

                  آنجا را نمی دانم.

 

 

هر روز بی تو روز مباداست

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما  

چونانکه بایدند 

نه بایدها... 

 

مثل همیشه آخر حرفم  

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

 

عمریست لبخندهای لاغر خود را 

در دل ذخیره می کنم 

باشد برای روز مبادا 

 

اما 

در صفحه های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست  

 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

 

اما چه کسی می داند 

شاید امروز نیز  

روز مبادا باشد 

 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها... 

 

هر روز بی تو روز مباداست.

سیزده نکته زندگی و عشق از گابریل گارسیا مارکز

۱-دوستت دارم ،نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی 

   که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم. 

 

۲-هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی  

   داردباعث اشک ریختن تو نمی شود. 

 

۳-اگر کسی تو را آنگونه که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی  

   نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. 

 

۴-دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو 

   را لمس کند. 

 

۵-بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی 

   و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید. 

 

۶-هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی.چون هر کس ممکن 

   است عاشق لبخند تو شود. 

 

۷-توممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد  

   تمام دنیا هستی. 

 

۸-هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ،  

   نگذران. 

 

۹-شاید خدا خواسته است که بسیاری افراد نامناسب را بشناسی 

   و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر  

   می توانی شکرگزار باشی. 

 

۱۰-به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن امدلبخند بزن. 

 

۱۱-همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند. با این حال همواره  

    به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرد 

    دوباره اعتماد نکنی. 

 

۱۲-خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمین باش که خود را میشناسی 

     قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او 

     تو را بشناسد. 

 

۱۳-زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق 

    می افتد که انتظارش را نداری. 

     

گلپونه ها

گلپونه های وحشی دشت امیدم ،وقت سحر شد 

تاریکی شب رفت و فردایی دگر شد 

من مانده ام تنهای تنها 

من مانده ام تنها میان سیل غمها 

 

گلپونه های وحشی دشت امیدم ،وقت جداییها گذشته 

باران اشکم روی گور دل چکیده 

بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم 

من دیده بر راه شما دارم که شاید 

سر برکشید از خاکهای تیره ی غم 

 

من مرغک افسرده ای بر شاخسارم 

گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم 

می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم 

افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم 

 

گلپونه ها ، گلپونه ها غمها مرا کشت 

گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت 

گلپونه ها نامهربانی آتشم زد 

گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد 

 

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده 

جز اشک غم در ساغر هستی نمانده 

گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست 

همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست 

 

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من  

گلپونه ها از زندگانی خسته ام من 

دیگر بس است آخر جدایی ها خدا را 

سر برکشید از خاک های تیره ی غم 

 

گلپونه ها ، گلپونه ها من بیقرارم 

ای قصه گویان وفا چشم انتظارم 

آه ای پرستوهای ره گم کرده ی دشت 

سوی دیار آشنایی ها بکوچید 

 

با من بمانید ، با من بخوانید 

شاید که هستی را ز سر گیرم دوباره 

آن شور و مستی را ز سر گیرم دوباره 

 

                                     

                                  هما میرافشار